سارا سارا ، تا این لحظه: 13 سال و 11 ماه و 6 روز سن داره

سارا

ذات مادر بودن همیشه نگران بودنه

حس مادرانه شاید ابعاد وسیعی داشته باشه که گاهی هیچ توجیهی نداره ، اما قابل اغماض هم نیست ... شاید در طول روز بارها وروجکت رو شماتت کنی ! اما تحمل یک تذکر ساده رو هم از غیر نداری ! ... همیشه نگرانی که وروجکت تو هیچ زمینه ای عقب نباشه و همیشه نقاط ضعفش رو زیادی بزرگ می کنی! اما در عین حال دوست داری فکر کنی که خیلی باهوش و زرنگه ! ... اگه زیادی شیطنت و  کنجکاوی کنه کلافه می شی اما تا آروم می شینه پای تلویزیون نگران می شی که چرا فعالیتش کم شده! ...  اگه زیادی بخوابه آروم و قرار نداری  انگار که  یک چیزی گم کردی ! اما تا  زمان خوابش می گذره زود نگران می شی که چرا این بچه خواب نداره! ، بعد می شینی ساعتهای خوابش رو طی یکی د...
27 دی 1390

يك ليوان چاي داغ

بعد از کلی کار تو سکوت گرگ و میش غروب با یک لیوان چای داغ و یک ظرف پر از بیسکویت از پنجره آشپزخونه به افق دوردست خیره می شی! ... یادت می افته که تا وروجکت از خواب بعد ازظهر بیدار نشده  ، باید دست به کار بشی و به فکر قوت لا یموت باشی! بدون اینکه زاویه دیدت رو تغییر بدی با عجله یک بیسکویت از تو ظرف برمی داری که چایت رو تموم کنی! ... قبل از اینکه بخوریش متوجه جای دندونهای وروجک 19 ماهه ات روی بیسکویت میشی !! ناخودآگاه خنده ات می گیره! دستهایت بین زمین و هوا معلق میمونه ... بادقت جای دندودهایش رو می شمری! ... بیشتر که دقت می کنی ... جای دندونهای دخملک رو مثل یک موش کوچولو ، روی بیشتر تکه ها می بینی ! دلت نمیاد بخوریشون! دنبال یک تکه سالم می...
18 دی 1390

ساراي کلک ... ساراي بلا ...!

قبلاٌ شنیده بودم که بچه ها معمولاٌ از سن سارا یعنی حدود 19 ماهگی تا سه سالگی تغییرات رفتاری خاصی دارن که تقریبا اوج شیطنتها و لجبازیهاشون رو هم شامل میشه. ولی فکر نمی کردم از این سن راههای شیره مالیدن سر والدین و یا به اشتباه انداختن اونها رو هم یاد بگیرن. ... چطور مگه ؟! واااا مگه مییییییییییییشه!؟ الان عرض میکنم . البته ناگفته نماند که سارا حتی تو ماههاي پایینتر هم پرت کردن حواس ما موقع خرابکاریهاش رو تجربه کرده بود. مثلا هر وقت به چیزی دست میزد و با مخالفت ما روبرو می شد یک لبخند مامان کش تحویلم میداد و مثلا به عروسک سخنگویش که یک گوشه افتاده اشاره می کرد و می گفت : " نی نییییییه ! " (بخش دوم رو لطفا خیلی کشدار ادا کنین!) و به خیال خودش...
12 دی 1390

اگه گفتین من کجام ؟

شنبه که میاد شمارش معکوس ما شروع میشه ... 5 روز مانده به آخر هفته ... 4 روز مانده به آخر هفته ... بعد که پنجشنبه رویایی از راه می رسه اصلا نمی فهمیم زمان چطور میگذره و عقربه های ساعت با چنان سرعتی می گردن که انگار کاپ طلا در انتظارشونه ... راستی چرا ؟ یک لیست بلند بالا از کارهای عقب افتاده برای آخر هفته داریم که معمولا نصفش انجام نمیشه و به هفته بعد موکول میشه ... راستی چرا کارهای ما هیچوقت به روز نمیشه ... ؟ هر هفته برای نظافت هفتگی کلی برنامه ریزی میکنیم ... ولی نمی دونم چرا یا فرصت کم میاریم و نصف کارها انجام نمیشه ... یا موقع کار سارا اینقدر در جابجایی وسایل کمکمون می کنه که نهایتا کل وقت به چیدن مجدد وسایل می گذره و از خیر نظافت کلی می...
12 دی 1390

افکار من ... افکار تو ...

تو پیاده رو قدم می زنیم ... دست در دست ، بغل به بغل ، قدمهامون به موازات هم تو یک مسیر روی سنگ فرش پیاده رو فرود میاد ! انگار سعی می کنه گامهایش رو بلند برداره تا با یک آهنگ منظم و هماهنگ جلو بریم! نگاهش به هر طرف می چرخه ، و دستهایش رو تو هوا تاب میده! ... تو از خودت می پرسی شام چی بخوریم؟ و نهار فردا هم!  ، اون  با تعجب در مورد توتهای ریخته شده تو سطح پیاده رو می پرسه و دلش نمیاد لگدشون کنه! ، کم کم وادارت می کنه صبر کنی تا تو مسیر پر از درخت توت پیاده رو یک مشت توت درشت و لگد نخورده جمع کنه! ... تو از بوی نعنا و پیاز داغ که توی حیاط پیچیده یاد آش رشته و کشک بادمجون می افتی ، اون با شامه اش عطر یاس  رازقی رو تو باغچه دنبال م...
5 دی 1390
1
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به سارا می باشد